صداقت و يكرنگي

امشبـــــــ سالگـرد تنهایے هاے من است

بزرگـــ شدهـ اند ...

آنقدر بزرگــــ کـ‌ه در حجــم کوچک این شهــر جاے نمیگیرند

حالا نـ‌ه سنگفرش ها معناے اشک هایـم را میفـهمنـد

و نـ‌ه نیمــکت هاے سنگے دردهایــم را

بهــانـ ه اے براے ماندن نیست ...

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:22 توسط mehdi| |

مے نـِویـسـَمـ ...

مےنـِویـسـَمـ اَز تـو تـآ کآغـَذِ مـَن جـآ دآرَد

بـآ تـو اَز حـآدِثـِہ هآ خــوآهـَمـ گـُفـتــ

گِـریـِہ ...

ایـن گـِریـِہ اَگـَر بـُـگـذآرَد...

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:20 توسط mehdi| |

✿ツ مـهـربـانـی تـا کـِی؟

بـگـذار "سخـت باشم و سـرد "

بـاران کـه بـاریـد

چتــر بگـیـرم و چکـمــه...

خـورشـید کـه تـابـیـد

پـنـجـره ببـندم و تـاریــک...

اشـک کـه آمـد

دستـمـالـی بـردارم و خـشـک...

دل کـه رفــت

نـیـشخـنـدی بـزنــم و سـوت...✿ツ

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:6 توسط mehdi| |

ســــــوخــتــَـــمـ ،

بـــــاراטּ بـــزטּ ... شــــاید تـــُـو خـــاموشـــمـ کــنے

شـــاید امـشبـــ ســـوزشــِ ایــטּ زخـــمـ ها را کــَــمـ کــنے

مــَـــــטּ ســـراپــاےِ وجـــودمـ آتشــ استـــ

پـــس بـــزטּ بــــاراטּ ... شــــاید تـــُــو خامــوشمـ کــنے

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:4 توسط mehdi| |

مـَن ...
بـا تـمـام ِ کـنـار "او" بـودن هـایـت کـنـار مـے آیـَم . .
مـحـض ِ رضـاے خـدا ...
حـداقّـل دسـت از سـر خـواب هـایـَم بـردار...
لـعـنـتـے . . .

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:54 توسط mehdi| |

زیبایی هايم را پایانى نیست


وقتى که در چشمان تو به خواب میروم


و هراس کودکانه ام را از پاى در میآورم


در عطرى که از تو بر سینه دارم


چه بى پروا دوستت دارم…

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:52 توسط mehdi| |

حالا كه قرار است
از تو
عبور كنم؛
بگذار كفش هایم را در بیاورم


تو هنوز هم برایم.....
مقدسی

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:49 توسط mehdi| |

خـواستـــم گلــه کنــم ،

از نـا مهربانــی هایــت!

امــا
... ...
خـوب کــه فکــر میکنــم

مـــن

بی مقدمــه عاشــق تـــو شـدم...

 

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:48 توسط mehdi| |

چرا ترانه ی "وایسا دنیا" را زمزمه میکنی؟

فکر نمیکنی وقتش رسیده تا...

خودت بایستی و ببینی...

با دل من چه کرده ای ؟

چرا دنیا باید تقاص کارهای تو را بدهد ؟

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:23 توسط mehdi| |

دلتنگـی، پیچیــده نیســت.
یک دل..
یک آسمان..
یــک بغــض ..
و آرزوهــای تـَـرک خـورده !

به همین ســادگـی ...
 
نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:55 توسط mehdi| |

"دل به دلم" که ندادی . . .

"پا به پایم" که نیامدی . . .

"دست در دستم" که نگذاشتی . . .

"سر به سرم" هم نگذار، که قولش را به بیابان دادم . . . !!!
 
نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:44 توسط mehdi| |

دلـــم ...

نه عشق آتشین میخواهد ، نه دروغ های قشنگ .... !

نه سکوت تلخ شاعرانه ...

نه ادعاهای بزرگ ...

نه بزرگی های پُر ادعا .... !

دلم یک فنجان قهوه ی داغ میخواهد ...

و یک دوست که بشود با او حرف زد ... !

سرروی شانه هایش گذاشت وضربان قلبش را شنید ...

نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:19 توسط mehdi| |


من غــــــرورم را به راحتــــــی به دست نیــــــاوردم
کــــــه هر وقت دلـــت خواست خـــــردش کنی ... !
... غـــــــرور من اگر بشکـنـــــــد
با تـــکـــــه هـــایـــــش
شاهـــــــرگ زنــــدگـــــی تـــــو را نیز خواهـــــد زد ... !
 
نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:1 توسط mehdi| |

میخواهم بدهم دنیــــا را تنگ کننـــد...
به اندازه آغـــــوش تــــــو
تـا وقتــــی به آغوشـــت میرســـم !
بدانمــ تمام دنیـــا در آغوش مــن اسـت...

نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:0 توسط mehdi| |

به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…
 
نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:44 توسط mehdi| |

متــــــــاسفم

نه براـے تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست

نه براـے خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم

متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را

از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم

تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم...!
 
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:42 توسط mehdi| |

پشت همین چراغ قرمــــــــــز !!!

اعتراف کردم که دوستت دارم !

تا هرجا مجبور شدی کمـــی مکث کنی ،

یاد عشقمان بیفتـــی . . .

چه می دانستــــم قرار است بعد از مــن

تمـــام چراغ های زندگی ات سبز شوند. . .
 
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:39 توسط mehdi| |

از پشت شیشه نگاهم نكن

بگذار فراموشی از همین لحظه آغاز شود

و عشق

چون دسته گلی

كه برایت هدیه آورده ام

به آرامی

بمیرد.
 
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:36 توسط mehdi| |

داشتـــ دنیـــا با گـاری چارچرخی

پُـر از دلهـــای خـوشــــ

از کنـارِ کوچــه ی تنـهــایی ام مـی گـذشت و داد میزد :

دلـِـ خوش دارم دلـِـ خوش...

دستــ به زانــو گرفتــم و کمـر راستـــ کـردم

و صـدامو انداختم تو گلو و داد زدمــ :

آهای دنیـــا یه دیقه وایسا...

دلــِـ خوش سیـــری چند ؟!!
 
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:27 توسط mehdi| |

جــناق میشکستیم میگفتیم:یادم تــــو را فرامــــوش


ولی امـــــــروز،


تمام استخوانهـــــایم شکسته


باز هم تو را فراموش نکردم

نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:18 توسط mehdi| |

ایــــــــن روزهــــا . . .


مــــــــن خـــــــــدای سکوتـــــــــــ شده ام


خفقــــــــان گـــــرفته ام تـا . . .


آرامــــــــش اهالـــــــــی ِ دنــیا خــــــــــط خطــــــــی نشـــود .
 
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:15 توسط mehdi| |

مردمی که بر جسد یخ زده دخترک کبریت فروش...

آه کشیدند و گریستند...

همانهایی بودند که......

شب پیش از او کبریت نخریده بودند!!!

نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:18 توسط mehdi| |

امروز روز دیگریست...


یه روز از همان روزهای بی تو...


در به در این کوچه و آن کوچه...


می دانم که انتهای یکی از همین کوچه ها منتظری...!!!



ولی در کوچه هایی که پی تو می گردم همه بن بست است...


دلم آشوب و ضربان قلبم ناآرام...!!!


بگو کدامین کوچه انتهایش دیدار توست ؟؟؟!!!


نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:4 توسط mehdi| |

لیاقت می خواهد واژه " ما " شدن

لیاقت می خواهد "شریک " شدن

تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروزت

من خوشم به خلوت تنهایی ام

تو بخند به امروز...!!!

من میخندم به فرداهایت... !!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:2 توسط mehdi| |

یادت هست ؟

این نوشته ها برای آن روزها بود ...

که داشتمت...

و اما...

این روزها که ندارمت...!

چه فرق می کند شاد نوشتن یا غمگین نوشتن...

همین که این ها را میخوانی جای شکرش باقیست!!!

نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:54 توسط mehdi| |

هَمیـــشه میگفتـــــی :

مـــــــن ، یه تار مُوی تو را به هیچ کَس نمیــــــدَهم!

اینقَدر تار های مویِ مَن را ...

به این و آن دادی تا کَچَــــل شدم !

حـــــــالا برو دســـــت از سر کچلم بردار....!

نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:53 توسط mehdi| |

میدانی

دلتنگی و تنهایی

عین آتش زیر خاکستر است

گاهی فکر میکنی تمام شده

اما یک دفعه

همه ات را آتش میزند ...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:51 توسط mehdi| |

گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...!

گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...!

نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...!

ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست !

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:9 توسط mehdi| |

بـــاراטּ کـہ خیــــال بــــاز آمدنـــش نیســتــــ

برفـــــ همـــ ســـر ســـپیدی دارد

آدمــ برفــے هـــایـش دور فکــــرمــ مے چـــرخند

گیــــج زمســـتانمــ!

دســتـــ کش هــــایمــ هدیــہ تـــوأند

یـــخ نمے زنمـــ

بوے آغوشــتــــــ

شــال گردنمــــ شــــده ! ...


نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:6 توسط mehdi| |

یادتــــــ هستــــــــــ نشستـــ ـے کنارم گفتـــــــــ ــے:

به چشمانمـــــــــ نگــاه کن

زیبا ترین تصویر دنیا در چشمـــان من استــــــــــ

نگـــاه کردمـــــــــ

پلکــــ زد ـے و

زیبــا ترین تصویر دنیا دیگر نبود!

باید همان روز مـ ـے دانستمــــ که به کوتاهی یک پلکـــ زدن از چشمــ تو

مــ ـے افتمـــــــــــ!!!

نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:47 توسط mehdi| |

چـقـدر خـوبـه . . .

یـکـی بـاشـه

یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه . . .

سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش

آرومـت کـنـه . . .

حـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه . . .

عـطـر دسـتـاش مـوهـاتـو نـوازش کـنـه . . .

چـقـدر خـوبـه . . .

چـقـدر خـوبـه کـه آروم دم گـوشـت بـگـه

غـصـه نـخـوری هـا . . .

بـه فـردایـی کـه دوسـش نـداری فـکـر نـکـن

بـه امـروزی کـه مـ ـنـو داری فـکـر کـن . . .

نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:45 توسط mehdi| |

نمـےخــواســــتم آســـمانتــــ را غصبـــــ کنم !

گمــــاטּ داشـــتم ؛

وســــعتش بـہ قـــدر بالهـــاے مــטּ استــــــ !

لبخـــــند بزטּ

از آسمانتـــــ مـے روم

و با خاطـــــره اش بالهــــــایم را آبـے مـے کنم

یکـــــ تکـہ ابر بـہ مــטּ ببـــخش

کـہ در دلتنـگـے ام ببـــارد /...


نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:38 توسط mehdi| |

بـــاز هـــــم خیال تـــــو

مـــــرا

"برداشــــت"

کجــــا می‌‌برد نمیــــدانم!

آهــــای نارفیق ...

بازی ات ڪـﮧ تمـــــــــام شد

مرا دوباره

با همین لباس بی‌ قــــــــراری دیدטּ دوباره اتـــــــ

بر سر شعر‌هـــــــــــایم بنشان!!!


نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:34 توسط mehdi| |


زمستانـــ استــ و
برفــ مهمانــ پهنہ ے زمینــ خواهد شد
و سرخے بعد از سحر گاه ،
خاطره ے عشقــ منــ و تو را
زنده خواهد کرد
و رد پاهاے جا مانده
بر روے برف ،
مرا بہ سالیانــ گذشته خواهد برد
و اینــ یادگار زمستانــ استــ ...


نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:10 توسط mehdi| |

كوه هاے بلند
و
دره هاے عمیق
گاهے لطیف ترند
از دلے كہ داد میزنے
و
سكوت تحویلت میدهند
.
.
.
.
آنہا
جواب هاے هایت را
همراه مے شوند و
شر شر
آبشار گریہ مے كنند . . .

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:9 توسط mehdi| |

گفتم بهار
خنده زد و گفت
اے دریغ
دیگر بہار رفتہ نمے آید
گفتم پرنده ؟
گفت اینجا پرنده نیست
اینجا گلے کہ باز کند لب بہ خنده نیست
گفتم
درون چشم تو دیگر ؟
گفت دیگر نشان ز باده مستے دهنده نیست
اینجا بجز سکوت ، سکوتے گزنده نیست ...

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:8 توسط mehdi| |

چیزے در دنیا
زیباتر از صداے لبخندت نیست !
لبخند بزن نازنین .
از شدت دلتنگے هایم كم كن
شاید لحظه اے
فاصله ها فراموشم شود ...
بے گمان راز پرواز
آهنگ لبخند توست .
دیگر فاصله اے نیست /.

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:6 توسط mehdi| |

گنــدم زاران
می تــواننــد
بـوسـه گـاه پــرنـدگــانی بـاشنــد
کــه گــاه خستــه از درو ،
جــراحــت دلهــاشــان را
مــرهــم می گــذارنــد !
گیســوان تــو، کــو؟!
دارد پــرنــده مجــروحی
میــان سینــه ام بــال بــال می زنــد . . .

کمال شفیعے

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:4 توسط mehdi| |

راستش را بخواهے
دیگر به دست‌هاے تو هم اعتمادے ندارم،
به هیچ‌کس و هیچ‌چیز اعتمادے ندارم .
آنقدر که فکر مے کنم
هرکه ایستاده‌ست
پایے براے دویدن ندارد .
یا آنکه مے ‌دود
پاهایش را
از پاے جوخه‌ے اعدام دزدیده‌ست !

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:1 توسط mehdi| |

ﯾكـــــ ﺳﺎﻋتــــ ﮐـِــ ﺁﻓﺘﺎبــــ ﺑﺘﺎﺑـــﺪ،ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺁنـــــــ
ﻫﻤـِـ ﺷبـــــ ﻫﺎیــــــ ﺑﺎﺭﺍﻧیــــــ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣیـــ ﺭﻭﺩ
ﺍﯾنـــ ﺍﺳتــــ ﺣﮑﺎﯾتــــ ﺁﺩمــــ ﻫﺎ،
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻓﺮﺍﻣﻮﺷیــــــ .
 
نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 16:24 توسط mehdi| |


Power By: LoxBlog.Com