صداقت و يكرنگي
جــناق میشکستیم میگفتیم:یادم تــــو را فرامــــوش مردمی که بر جسد یخ زده دخترک کبریت فروش... امروز روز دیگریست... لیاقت می خواهد واژه " ما " شدن یادت هست ؟ هَمیـــشه میگفتـــــی : میدانی گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...! بـــاراטּ کـہ خیــــال بــــاز آمدنـــش نیســتــــ یادتــــــ هستــــــــــ نشستـــ ـے کنارم گفتـــــــــ ــے: چـقـدر خـوبـه . . . نمـےخــواســــتم آســـمانتــــ را غصبـــــ کنم ! بـــاز هـــــم خیال تـــــو كوه هاے بلند گفتم بهار چیزے در دنیا گنــدم زاران راستش را بخواهے بیــــ ـا حواســـ ـماטּ را پـَرتــــ کنیــــ ـم گفتــے ؛ نگــــاه کـُـטּ با « یکی بود یکی نبود » شروع می شود این قصه در آغوش خــــدا گریستم تــا نوازشم کند... مطمئن باش
نه براـے تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست
نه براـے خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم
متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را
از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم
تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم...!
اعتراف کردم که دوستت دارم !
تا هرجا مجبور شدی کمـــی مکث کنی ،
یاد عشقمان بیفتـــی . . .
چه می دانستــــم قرار است بعد از مــن
تمـــام چراغ های زندگی ات سبز شوند. . .
بگذار فراموشی از همین لحظه آغاز شود
و عشق
چون دسته گلی
كه برایت هدیه آورده ام
به آرامی
بمیرد.
پُـر از دلهـــای خـوشــــ
از کنـارِ کوچــه ی تنـهــایی ام مـی گـذشت و داد میزد :
دلـِـ خوش دارم دلـِـ خوش...
دستــ به زانــو گرفتــم و کمـر راستـــ کـردم
و صـدامو انداختم تو گلو و داد زدمــ :
آهای دنیـــا یه دیقه وایسا...
دلــِـ خوش سیـــری چند ؟!!
ولی امـــــــروز،
تمام استخوانهـــــایم شکسته
باز هم تو را فراموش نکردم
مــــــــن خـــــــــدای سکوتـــــــــــ شده ام
خفقــــــــان گـــــرفته ام تـا . . .
آرامــــــــش اهالـــــــــی ِ دنــیا خــــــــــط خطــــــــی نشـــود .
آه کشیدند و گریستند...
همانهایی بودند که......
شب پیش از او کبریت نخریده بودند!!!
یه روز از همان روزهای بی تو...
در به در این کوچه و آن کوچه...
می دانم که انتهای یکی از همین کوچه ها منتظری...!!!
ولی در کوچه هایی که پی تو می گردم همه بن بست است...
دلم آشوب و ضربان قلبم ناآرام...!!!
بگو کدامین کوچه انتهایش دیدار توست ؟؟؟!!!
لیاقت می خواهد "شریک " شدن
تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز...!!!
من میخندم به فرداهایت... !!!
این نوشته ها برای آن روزها بود ...
که داشتمت...
و اما...
این روزها که ندارمت...!
چه فرق می کند شاد نوشتن یا غمگین نوشتن...
همین که این ها را میخوانی جای شکرش باقیست!!!
مـــــــن ، یه تار مُوی تو را به هیچ کَس نمیــــــدَهم!
اینقَدر تار های مویِ مَن را ...
به این و آن دادی تا کَچَــــل شدم !
حـــــــالا برو دســـــت از سر کچلم بردار....!
دلتنگی و تنهایی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند ...!!!
گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...!
نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...!
ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست !
برفـــــ همـــ ســـر ســـپیدی دارد
آدمــ برفــے هـــایـش دور فکــــرمــ مے چـــرخند
گیــــج زمســـتانمــ!
دســتـــ کش هــــایمــ هدیــہ تـــوأند
یـــخ نمے زنمـــ
بوے آغوشــتــــــ
شــال گردنمــــ شــــده ! ...
به چشمانمـــــــــ نگــاه کن
زیبا ترین تصویر دنیا در چشمـــان من استــــــــــ
نگـــاه کردمـــــــــ
پلکــــ زد ـے و
زیبــا ترین تصویر دنیا دیگر نبود!
باید همان روز مـ ـے دانستمــــ که به کوتاهی یک پلکـــ زدن از چشمــ تو
مــ ـے افتمـــــــــــ!!!
یـکـی بـاشـه
یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه . . .
سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش
آرومـت کـنـه . . .
حـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه . . .
عـطـر دسـتـاش مـوهـاتـو نـوازش کـنـه . . .
چـقـدر خـوبـه . . .
چـقـدر خـوبـه کـه آروم دم گـوشـت بـگـه
غـصـه نـخـوری هـا . . .
بـه فـردایـی کـه دوسـش نـداری فـکـر نـکـن
بـه امـروزی کـه مـ ـنـو داری فـکـر کـن . . .
گمــــاטּ داشـــتم ؛
وســــعتش بـہ قـــدر بالهـــاے مــטּ استــــــ !
لبخـــــند بزטּ
از آسمانتـــــ مـے روم
و با خاطـــــره اش بالهــــــایم را آبـے مـے کنم
یکـــــ تکـہ ابر بـہ مــטּ ببـــخش
کـہ در دلتنـگـے ام ببـــارد /...
مـــــرا
"برداشــــت"
کجــــا میبرد نمیــــدانم!
آهــــای نارفیق ...
بازی ات ڪـﮧ تمـــــــــام شد
مرا دوباره
با همین لباس بی قــــــــراری دیدטּ دوباره اتـــــــ
بر سر شعرهـــــــــــایم بنشان!!!
زمستانـــ استــ و
برفــ مهمانــ پهنہ ے زمینــ خواهد شد
و سرخے بعد از سحر گاه ،
خاطره ے عشقــ منــ و تو را
زنده خواهد کرد
و رد پاهاے جا مانده
بر روے برف ،
مرا بہ سالیانــ گذشته خواهد برد
و اینــ یادگار زمستانــ استــ ...
و
دره هاے عمیق
گاهے لطیف ترند
از دلے كہ داد میزنے
و
سكوت تحویلت میدهند
.
.
.
.
آنہا
جواب هاے هایت را
همراه مے شوند و
شر شر
آبشار گریہ مے كنند . . .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خنده زد و گفت
اے دریغ
دیگر بہار رفتہ نمے آید
گفتم پرنده ؟
گفت اینجا پرنده نیست
اینجا گلے کہ باز کند لب بہ خنده نیست
گفتم
درون چشم تو دیگر ؟
گفت دیگر نشان ز باده مستے دهنده نیست
اینجا بجز سکوت ، سکوتے گزنده نیست ...
زیباتر از صداے لبخندت نیست !
لبخند بزن نازنین .
از شدت دلتنگے هایم كم كن
شاید لحظه اے
فاصله ها فراموشم شود ...
بے گمان راز پرواز
آهنگ لبخند توست .
دیگر فاصله اے نیست /.
می تــواننــد
بـوسـه گـاه پــرنـدگــانی بـاشنــد
کــه گــاه خستــه از درو ،
جــراحــت دلهــاشــان را
مــرهــم می گــذارنــد !
گیســوان تــو، کــو؟!
دارد پــرنــده مجــروحی
میــان سینــه ام بــال بــال می زنــد . . .
کمال شفیعے
دیگر به دستهاے تو هم اعتمادے ندارم،
به هیچکس و هیچچیز اعتمادے ندارم .
آنقدر که فکر مے کنم
هرکه ایستادهست
پایے براے دویدن ندارد .
یا آنکه مے دود
پاهایش را
از پاے جوخهے اعدام دزدیدهست !
ﻫﻤـِـ ﺷبـــــ ﻫﺎیــــــ ﺑﺎﺭﺍﻧیــــــ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣیـــ ﺭﻭﺩ
ﺍﯾنـــ ﺍﺳتــــ ﺣﮑﺎﯾتــــ ﺁﺩمــــ ﻫﺎ،
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻓﺮﺍﻣﻮﺷیــــــ .
با سه ثانیه حافظه
تنگ و دریا یکی ست!
دست من و شما درد نکند
که دل ِ تنگ آدم ها را
با یک عمر حافظه
توی تُنگ می اندازیم
و برای ماهی ها دل می سوزانیم
مـــ ـالِ هــــ ـرکَس دورتــــ ـر افتــــ ـاد
عـــ ـآشق تـَـــ ـر استـــــ
اول خــــ ـودم
حواســـــ ـم را بده تــــ ـا پـَرتـــــ کُنـــــ ـم / . . .
پیـــش از غروبـــــ ِ بادبادکهــــا بـرخواهـــ ـم گشتــــ !
گفتـے ؛
طلســ ـم ِ تنهــــایی ِ تــ ـ ـو را ،
بــا وِردے از اُراد ِ آســــماטּ خواهــــم شکستــــ !
ولـے بــاز نگشــتے ..
و ابـــر ِ بی بـاراטּِ
ایــטּ بغضـــ ـهاے پیــاپــے بــا مــטּ مـــ ـاند !!!
کــہ چــہ ســـوگوارانــہ
بــہ تمــــنا نشســــتــہ ام
گذشـــتــہ ای را
کـــہ
دســــتِ تقدیــــر بر پیشــــانیـَم
حَــــک کــــرد !!!
شاید یک روز در كافه ای دنج و خلوت
این كلمه ها و نوشته ها صـوت شدند!
برای گوش های تو
كه روی صندلی رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم كه شده
چای تـو سرد شد
بس كه خیره ماندی به من ../.
با یکی ماند یکی نماند، تمام.
یکی، من بودم یا تو؛ مهم نیست
مهمْ
قصه ای ست که تمام می شود (!)
.
.
پـرسید : فرزندم پس حوايت کو ؟؟
اشک هایم را پـاک کـــردم و گفــــتم : در آغوش آدمه دیگریـست.
خدایا تو با من بمان!!!!
که محتاج ماندن خلقت نباشم!!!
آمین!!!!
روزی
جائی
وقتی...
من و تو
به هم خواهیم رسید !
من هنوز هم
به هزار چرخ خوردن سیب
اعتقاد دارم... !
.
لحظه لحظه ی زندگـــــــــــــی
طلوع دوستیها را بارها دیده ایم و
گسستن پیونـــــــــــــــــد هــــــــــا را
اولین نگاه ، اولین لبخند و اولین کلام را
با شوقی تمــــــــــــــــــام پذیرفته ایــــــــــم
و در شکوه یک تماشا بارها ز خود بی خود گشته ایم
و می دانیم هر طلوعی را غروبی در انتظار اســــــــــــــــت
اما باز چه آسان دل می بندیـــــــــــــــــــــم
و گاه فراق چه گران تراوش پاک اندوه را به دوش می کشد ...
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم
مردم چه می کنند که لبخند می زنند
غم را نمی شود که به رویم نیاورم
قانون روزگار چگونه ست کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نا برابرم
تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ست
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که "بهترم"
نجمه زارع
باد می آید
اینجا من هستم ؛
دلم تنگ نیست....
تنها منتظر بارانم
تا قطره هایش بهانه ایی باشند
برای نم ناك بودن لحظه هایم
و اثباتی
بر بی گناهی چشمانم..
نه بال بال میزنی، نه دل دل میکنی،
نه داد و بیداد میکنی، نه گریه میکنی،
نه مشتت رو میکوبی تو دیوار، نه سرت رو میزنی به دیوار،
نه ...
از یه جایی به بعد فقط سکوت میکنـــی و ...
اگر از نسل گلی هـرزه به روی کوهم
اگر از کل جهان وارث یک احساسم
تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی
که فقط لایق آتش زدنی
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست،
زندگی چرخش این عقربه هاست،
زندگی راز دل مادر من.
زندگی پینه ی دست پدر است،
زندگی مثل زمان در گذر است .......!
ایـن هــوا، هـوای خوبـی اسـت
بـرای دلــتـنـگ بـودن ...
مـن بـغـض هایـمــ را
بـا روح زخمـیـم می آورمــ ،
تـو آغـوشـت را، بـا بـوسـه هایـت ...
بـگـذار دسـت کشیـدن از تــو
هـمچنـان غیـر مـمکـن بـاشـد!
بـیــــــــا
Power By:
LoxBlog.Com |